بزرگسالان حق دارند حتی با وجود احتمال مرگ، از درمان پزشکی امتناع کنند
این مورد در رابطه با اقدامات پزشکی بود که زندگی بیمار بیهوشی را که به اورژانس برده شده بود، با تزریق خون نجات داد. البته در کیف بیمار کارتی وجود داشت مبنی بر این که هر گونه تزریقی را به واسطة یهودی بودنش منع کرده بود. با وجود این که پزشک خود را طبق حرفهاش موظف میدانست تا جان زن بیمار را نجات دهد، متهم شد با عملی نادرست، مرتکب به جرم شده است. زن از پزشک شکایت کرد و مبلغ 20 هزار دلار خسارت گرفت.
از آن جایی که دادگاهها مدام با چنین مواردی روبرو هستند، دولتهای استانی به تدریج وصیتنامههای در قید حیات را قانونی دانستند و اینک تمام استانها و مناطق از این قانون پیروی میکنند.
خواه وکالتنامهای جهت مراقبت شخصی در دادگاهی ویژه به اثبات برسد یا نرسد، این سند باید حداقل به عنوان یک راهنما، پزشک فرد را متقاعد کند. و خواه فرد چیزی در آن بنویسد یا نه، بررسی نوشتن افکار و آرزوهای فرد مورد نظر هنگام سلامتش، میتواند در تصمیمگیری فردی که در جریان بیماری جدی او قرار دارد مفید و یاریرسان باشد. پزشک فرد نیز باید از هر گونه وکالتنامة در قید حیات او مطلع باشد.
وصیتنامه در قید حیات اجباری نیست. به عنوان مثال ممکن است چنین کاری برای مراقبتهای بلند مدت مفید باشد اما از لحاظ قانونی به آن نیازی نیست. درست همان طور که موکل باید برای دادن وکالتنامة اموال از نظر ذهنی مشکل نداشته باشد، در مورد وکالتنامة مراقبت شخصی نیز چنین است.
انتخاب وکیل برای تصمیم هایی که در مورد مراقبت شخصی اتخاذ میشود، بسیار مهم است. شخصی که به این کار منصوب میشود باید موکلش را خوب بشناسد و ترجیحا دارای معیارهایی مشابه او باشد. در ضمن وکیل باید وقت و علاقة کافی برای چنین مسئولیتی داشته باشد. این نکته حائز اهمیت است که موکل و وکیل در مورد کارشان با هم صحبت کنند. به عنوان مثال ممکن است موکل بخواهد بر اساس نوع یا جدیت بیماری، مراحل مختلف درمان خود را مشخص کند. حتی ممکن است موکل بر اساس موقت و دایم بودن شرایط مداوا، راهکارهای مختلفی در مورد درمان خود داشته باشد. ممکن است موکل بخواهد راهکارها یا شرایط خاصی را به صورت کتبی ابلاغ کند یا این که به صورت شفاهی بگوید چه خواستی دارد. در هر صورت، وکیل موظف است به خواستههای موکل خود عمل کند. وکیل مراقبت شخصی فرد، باید رفاه و مصلحت موکل خود را در نظر بگیرد و اگر امکان داشت به موکل خود کمک کند تا ارتباطی مداوم با خانواده و دوستان خود داشته باشد و در صورت نیاز با وکیل و شخصی که مسئولیت مراقبتی را به عهده دارد، مشورت کند.
نیازی نیست فردی که وکالت مراقبت شخصی را به عهده دارد همان فردی باشد که وکالت اموال را نیز عهدهدار است و در برخی موارد اصلا این دو نفر نباید یکی باشند زیرا هر کدام کاری کاملا متفاوت انجام میدهند.
ممکن است استان یا منطقهای دارای قوانین خاصی باشد که معین میکند چه کسی قادر به وکالت نیست. به طور مثال فرد نابالغ، ارایه دهندگان مراقبتهای پزشکی مانند پرستار خانگی، پزشک، پرستار یا کسانی که ممکن است در رابطه با موکل در موقعیت خاصی باشند، نمیتوانند وکالت را به عهده گیرند. در این رابطه همسر یا شریک زندگی مستثنی نیست.
مادامی که موکل دارای سلامت روحی است میتواند وکالتنامة مراقبت شخصی خود را باطل کند. در ضمن موکل باید گاه به گاه وکالتنامه را مرور کند تا مطمئن شود تمام مفاد آن همچنان متناسب با در خواست او است.
موضوعات مربوط به صلاحیت روانی
هنگامی که شخصی در ادارة امور و اخذ تصمیمهای شخصی و سلامتی خود ناتوان میشود و از قبل، هیچ اقدامی انجام نداده است، از نظر قانونی انتخاب فردی که از جانب فردِ بیمار وارد عمل شود امری دشوار است.
ممکن است فردی که از نظر روحی مشکلی ندارد ولی از نظر جسمی ناتوان است، وکالتنامهای برای اموال و مراقبت شخصی خود تنظیم کند. اما اگر فرد از لحاظ ذهنی دچار مشکل شده باشد، احتمالا تنظیم چنین وکالتنامهای بسیار دیر است.
اگر پدر یا مادری قانونا صلاحیت ذهنی نداشته باشد، خویشاوند نزدیکش مثل فرزند بالغ میتواند بر مبنای قانون در امور او مداخله کند. مثلا ممکن است پدر یا مادرش نتواند قضاوت درستی بکند و از عواقب تصمیمی که میگیرد مطلع نباشد. از نظر قانون، افرادی که صلاحیت ذهنی ندارند کسانی هستند که اختلال روحیشان به حدی است که ممکن است برای خود یا دیگران خطرساز باشند و نیاز به مراقبت، سرپرستی و نظارت دارند تا از آنها و اموال شان حمایت شود.
اگر فردی دارای عقل سلیم باشد اما نتواند به امور خود رسیدگی کند، مبنایی قانونی برای مداخلة غیر وجود نخواهد داشت.
گاهی اوقات عدم صلاحیت ذهنی فرد قابل تشخیص نیست و یا این که در مواقعی صلاحیت ذهنی دارد و در برخی موارد ندارد. به عنوان مثال ارزیابی صلاحیت ذهنی فردی که دچار بیماری آلزایمر است و مشکلات ذهنی او را تضعیف میکند، دشوار است. افرادی که دچار این بیماری هستند ممکن است در برخی زمینهها دارای صلاحیت ذهنی باشند و در برخی زمینهها نباشند و ممکن است قدرت ذهنی آنها روز به روز تغییر کند. ممکن است چنین افرادی بتوانند داروی خود را بخورند و یا آشپزی کنند اما توانایی ادارة امور مالی، انجام معالجات پزشکی و یا تنظیم وصیتنامهخود را نداشته باشد. باید به هر یک از این وضعیتها به طور جداگانه رسیدگی شود تا فرد بتواند تا جایی که امکان دارد استقلال خود را حفظ کند. بریتیش کلمبیا و مانیتوبا قوانینی دارند که به این افراد اجازه میدهد در حد امکان امور خود را کنترل کنند.
روند قانونی برای این که بیان شود فردی عدم صلاحیت ذهنی دارد و باید فرد دیگری برای ادارة امورش در نظر گرفته شود، در ایالات مختلف، متفاوت است. برای اثبات عدم صلاحیت ذهنی فرد، نیاز به شواهد پزشکی کارشناسانه و معتبر است. هر گاه عدم صلاحیت اثبات شود، کمیته یا سرپرستی که معمولا یکی از اعضای خانواده و گاهی اوقات فردی معتمد است، با اختیارات زیادی که به بررسی دادگاه میرسد، تعیین میشود. اگر فردی عهدهدار ادارة اموال شخصی شود که صلاحیت ذهنی ندارد، فرد مسئول باید سوابق مناسب و گزارشاتی را برای ارایه به دادگاه در اختیار داشته باشد. بسیاری از استانها دارای قوانینی جهت سرپرستی بزرگسالان هستند که در این قوانین از آسیب دیدن فرد بزرگسال در مقابل سؤاستفاده، حمایت میشود.
ممکن است بنا به تقاضای اشخاص بی طرفی مانند پزشک، بیمارستان یا یکی از اقوام، دادگاه سرپرستی را تعیین کند تا جهت درمان بیمار، رضایت خود را اعلام کند. قاضی باید قبول کند که بیمار صلاحیت ذهنی ندارد و برای مراقبت، نظارت و کنترل نیاز به سرپرست دارد. این شخص میتواند یکی از اقوام یا فردی معتمد باشد که قاضی او را جهت حمایت از بیمار، تعیین میکند.
در برخی موارد ممکن است رأیی مشابه برای افرادی صادر شود که به طور موقت ناتوان هستند و مثلا دچار یک بیماری موقتی هستند و یا مواد مخدر مصرف میکنند. به هر حال، خواه این عدم صلاحیت ذهنی موقتی باشد یا دایمی، روند آن بسیار پیچیده و گرانقیمت است. و گاهی اوقات که فرد وصیتنامة در قید حیات ندارد، مشکل ساز میباشد.
در مواردی که بیمار از ضرورتها، ریسکها یا مزایای درمانی که پزشک توصیه کرده است، نا آگاه است و متوجه نمیشود و یا این که از قبل هیچ راهکار از پیش تعیین شدهای ندارد، ممکن است درمان با اجازة یکی از اعضای خانواده صورت گیرد و ممکن است این شخص حتی به طور رسمی سرپرست قانونی بیمار نباشد. اگر خویشاوند این فرد با درمان موافق نباشد، ممکن است مسئله جهت تصمیم نهایی به دادگاه محول شود.
ممکن است بیماری که خود یا دیگران را در خطر میبیند، حمایت و درمانش را به سازمانی بسپارد. در مواردی که یک یا چند پزشک تأیید میکنند فردی از نظر ذهنی دچار اختلال است، مسئولان هر ایالتی اجازه دارند بیمار را برای مدتی که البته طول این مدت در ایالات مختلف، متفاوت است، توقیف کنند. اگر بیمار به عملی غیرارادی دست بزند، در بعضی دادگاهها باز هم این حق قانونی را دارد که با خواست خود، از هر گونه معالجه و درمانی امتناع کند.
دادگاهها مایل نیستند آزادی شهروندی را که ناتوانی ذهنی دارد از او سلب کنند. در سال 1997 یک قاضی در آنتاریو دستوراتی را که به شوهر زنی اجازه میداد همسرش را که بیماری اسکلروز (تصلب بافت) داشت، در بیمارستان مراقبت از بیماریهای مزمن بستری کند، لغو کرد. طی بحثهای صورت گرفته، شوهر این موضوع را پیش کشید که همسرش عادت به خرج کردن بیرویه دارد و ادعا کرد که قادر نیست امور مالیاش را مدیریت کند. زن مجبور شد در جلسه دادرسی حاضر شود و در این دادرسی اعلام شد که از نظر ذهنی قادر نیست امور مالی و اموالش را سرپرستی نماید. اما باید گفت که جدای از اثبات ناتوانی، فرد حق دارد اگر مایل است پولش را به هر شکل که میخواهد خرج کند. خرج کردن پول به هر شکل و تحت هر شرایطی، حقی است که در جوامع آزاد و دمکراتیک معنا دارد.
دولت آنتاریو قانون بهداشت روان را در سال 2000 اصلاح کرد تا راحتتر بتوانند بیماران روحی را مجبور به درمان کنند. این قانون شامل قوانین درمان اجتماعی میشود و در واقع نوعی قراداد است که بیمار روحی پس از ترخیص از بیمارستان باید به آن عمل کند. هدف از قانون درمان اجتماعی این است که طرحی جامع از درمان اجتماعی و یا بر اساس مراقبت و نظارت در اختیار فرد بیمار قرار بگیرد که به موجب آن بتواند کمتر در مراکز روانی بستری شود.
Join the Conversation