در دوره قبل از تولد، سهم عوامل ارثى و مادرزادى در ايجاد اختلالات روانى بيش از ساير عوامل است. علاوه بر عامل فوق، عوامل محيطى، شرايط اقتصادى خانواده، نگرانيها و اضطرابهاى دوران حاملگى مادر، بيماريهاى مادر در دوران باردارى، ضربههاى قبل از تولد و همچنين ضربههاى زايمانى و ساير عوامل جسمانى و روانى مادر همگى ممكن است در تعيين سرنوشت كودك و چگونگى وضعيت روانى و شخصيتى او مؤثر واقع شوند و صدمات جبران ناپذيرى به وجود آورند.
در آغاز كودكى و در دوران شير خوارگى مسائل مربوط به بهداشت و واكسيناسيون كودك، تغذيه، چگونگى شير دادن و رعايت نظم و ترتيب در اين مورد، و سلامت روانى مادر بايد مورد توجه قرار گيرد. بايد دانست كه مادر اولين كسى است كه كودك با او رابطه عاطفى بر قرار ميكند و اگر در نحوه ايجاد اين رابطه اختلالى حاصل شود نتايج آن در دوران مختلف زندگى، در نحوه تعامل كودك يا نوجوان با محيط و برقرارى ارتباطات صحيح با افراد ديگر آشكار خواهد شد.
لازم به ذكر است كه اساس و بنيان بناى روانى فرد در دوران كودكى پى ريزى مىشود. عدم توجه به سالم سازى محيط از نظر مسائل عاطفى و روانى، برخوردارى از عشق و توجه درست اطرافيان، كودكان را در آينده با مسائل و مشكلات زيادى رو به رو كرده و آنان را به صورت افراد مشكل دار تحويل جامعه ميدهد. در صورتيكه كودك مهر و عطوفت و تربيت صحيح از نظر بهداشت روانى را از محيط خانواده دريافت نكند، ممكن است در آينده به بيماريهاى روانى و رفتار غير طبيعى يا بيمار گونه كه محصول همين محيط ناسالم خانواده است گرفتار شود.
در كودكى، ارتباط بد ميان پدر و مادر، جو ناآرام خانه، تبعيض و مقايسه، و تشويق بى جهت، همگى روان كودك را نا متعادل مىنمايد. كودكان براى پايهگذارى بناى روانى و عاطفى سالم و ايجاد شخصيت صحيح احتياج به محبت پدر و مادر و احساس امنيت در خانواده دارند. كودكان بايد بتوانند پايه هاى زندگى روانى آينده خود را بر اساس عوامل بسيار مهمى مانند احساس محبوبيت و خواستنى بودن، احساس امنيت، عزت نفس، همسازى صحيح با محيط خانواده و محيط خارج از خانه، و ارضاى تمايلاتشان به طور صحيح، منطقى و سالم پىريزى نمايند.
فقدان پدر و مادر و يا خانواده هايى كه در آنها محبت و مهر وجود ندارد از مهمترين مسائلى هستند كه كودك را دچار حالت دوگانگى و خلاء عاطفى نموده و ممكن است پيچيدگيهايى در احساس اهميت، مهر، و امنيت او ايجاد كند.
مراكز بهداشت روانى متوجه شدهاند كه بيشتر كودكان مشكل دار از خانواده هايى مىآيند كه يا محبت در آنها وجود ندارد، يا يكى از والدين فوت نموده يا متاركه كرده است، و يا بنا به نيازهاى اقتصادى يا اقتضاى شغلى، پدر و مادر به صورت مدام به كار خارج از منزل مشغولند. در واقع ميتوان گفت كه اختلالات رفتارى در بزرگسالان و بسيارى از ناسازگاريهاى دوران زناشويى و از هم پاشيدگيهاى خانوادگى زاييده رفتار پدر و مادر در دوران كودكى و نوجوانى فرد است.
آزادى زياد به كودك دادن، اعمال انظباط شديد و سختگيرى زياد، يا توجه و محبت بيش از اندازه، همه و همه در ايجاد اختلالات رفتارى و روانى در كودك موثر هستند. همچنين دعواهاى پدر و مادر يكى ديگر از عواملي است كه كودك را دچار خلاء و يا دوگانگى و ترس و احساس عدم امنيت عاطفى ميكند. در بعضى موارد، توجه زياد، حسّ استقلال طلبى را در كودك از بين برده و او را شخصى متكى بار مىآورد. بر عكس، رها كردن كودكان، شخصيتى نابهنجار، متغير، و خودسر ايجاد ميكند.
با توجه به آنچه كه در بالا ذكر شد، بايد كودكان را از آسيب پذيرترين اقشار جامعه دانست. در سال ١٩٢٤ اولين اعلاميه حقوق كودك در ژنو به تصويب رسيد و اعلاميه جهانى حقوق كودك در سال ١٩٥٩ از تصويب مجمع عمومى سازمان ملل گذشت. در اين اعلاميه در مورد حق و حقوق قانونى كودكان، بهداشت و تغذيه، سو رفتار با كودكان، ممانعت از تبعيض( چه نژادى و چه مذهبى)،جدا نكردن كودكان خردسال از مادران حتى در زمان بسترى شدن در بيمارستان و …. توصيههايى به دولتها شده است. سى سال بعد در سال ١٩٨٩ كنوانسيون حقوق كودك امتيازها و حقوق بيشترى براى كودكان در نظر گرفت.
ذكر مطالب فوق نشاندهنده اين واقعيت است كه كودكان بايد از حمايت خانواده، اجتماع، و قانون برخوردار شوند.
Join the Conversation