مهاجرت یکی از چالشبرانگیزترین کارهایی است که خانوادهای میتواند با آن روبرو شود. با این حال، کشورهایی مانند کانادا و ایالات متحده بر اساس شجاعت والدینی بر پا شدهاند که شهامت کافی برای پشت سر گذاشتن همه چیز و شروع زندگی جدیدی برای خود و کودکانشان در محیطی کاملاً جدید را دارند. یکی از درگیریهای بیشماری که خانوادههای مهاجر در کانادا با آن روبرو میشوند تضاد فرهنگی است. در این حالت فرزندانِ خانوادههای مهاجر زودتر و با شوق و اشتیاق بیشتری نسبت به والدین، خود را با فرهنگ کانادا وفق میدهند. این تضادها شامل برقراری ارتباط با جنس مخالف، ایجاد دوستی با اعضای گروههای فرهنگی دیگر، انتظارات موفقیتهای علمی و شیوههای فرهنگی و مذهبی وطنشان است. به طور کلی، سازگاری کودکان با جامعه بسیار راحتتر از والدینشان است و به واسطهی همین موضوع، درگیریهای خانوادگی بر اثر مهاجرت به وجود میآید.
توجه به این نکته از اهمیت برخوردار است که هرچند کودکان، والدین خود را برای این که آنها را به این کشور آوردهاند تا آیندهی روشنتر و بهتری داشته باشند، تحسین میکنند اما در عین حال، جوان هستند و درست مانند تمام کودکانی که در اینجا به دنیا آمدهاند میخواهند با حداکثر تواناییشان زندگی کنند و با دیگر همسن و سالهایشان همخوانی داشته باشند. کودکان مهاجر همیشه در معرض این معضل قرار دارند: آنها تمایل دارند همواره مانند دوستاشان باشند و در عین حال میخواهند انتظارات والدین خود را نیز برآورده سازند. این چرخهی ثابت همواره نوعی حس گناه پایان ناپذیر را در ذهنشان به وجود میآورد. با وجود این که میخواهند به بالاترین موفقیتها دست یابند، اما دشوار میتوانند در عین حالی که کودک/نوجوان یا یکی از جوانان کانادایی هستند، با انتظارات والدین خود کنار بیایند و زندگی کنند.
با توجه به ارزشها و معیارهای هر خانواده، انتظارات والدین مهاجر از فرزندانشان متفاوت است. به عنوان مثال، موفقیتهای تحصیلی همواره برای بسیاری از خانوادههای مهاجر مهمترین عامل محسوب میشود. در حقیقت، یکی از دلایلی که بسیاری از والدین به کانادا مهاجرت میکنند این است که فرزندانشان بتوانند به مدارج بالای تحصیلی دست یابند. این کودکان هر روز تمام فداکاریها و سختیهایی را که والدینشان متحمل میشوند تا آنها در کانادا زندگی کنند را به خاطر میآورند. اما اغلب اوقات مردم نمیتوانند درک کنند که چه فشاری بر دوش کودکان مهاجر وجود دارد تا بتوانند به چیزهایی که باید، دست یابند. اگر کودک مهاجری نتواند یک پزشک، وکیل یا مهندس شود، خود به خود این تصور ایجاد میشود که برای خانوادهاش یک ننگ است. گاهی اوقات، والدین مهاجر مجبور میشوند کارهایی را انجام دهند که از مدرک تحصیلیشان بسیار پایینتر است. این احساس که آنها در این کشور اهمیتی ندارند موجب میشود که وقتی به خانه بازمیگردند تمام ناراحتیها و فشارها را بر سر کودکان خود خالی کنند. والدین برای موفقیت تحصیلی و کسب شغل آتی فرزندانشان، فشاری مضاعف به آنها وارد میکنند. به عبارتی، آنها ناخودآگاهانه میخواهند از طریق زندگی فرزندانشان، زندگی کنند.
یکی دیگر از تضادهای میان نسلها در خانوادههای مهاجر، ناشی از سازگاری فرهنگی اولیهی کودکان در مقایسه با والدینشان است. اغلب اوقات، کودکان زبان رسمی را سریعتر از والدین خود میآموزند. این موضوع به وجود آورندهی دو تضاد و درگیری خواهد شد. نخست این که ممکن است موجب انتقال فرهنگ و هویت شود. والدین میخواهند فرزندانشان زبان کشورشان را از یاد نبرند اما به دلیل نفوذ همسالان و محیط مدرسه، اغلب اوقات کودکان مابین دو زبان مختلف درگیر میشوند. دوم این که، این واقعیت که کودکان میتوانند با زبان جدید بهتر صحبت کنند، موجب میشود در تسلط و قدرت والدین اخلال به وجود آید زیرا وقتی با مسایل اجتماعی مختلف روبرو میشوند، ترجیح میدهند از فرزندانشان یاری بخواهند. در بسیاری از فرهنگها، والدین هیچگاه حاضر نیستند تسلط و اقتدار خود را نسبت به فرزندانشان از دست بدهند و به همین دلیل همین امر موجب درگیری میان این دو نسل میشود.
آگاهی از این مطلب حائز اهمیت است که در بسیاری از خانوادههای مهاجر، انتظارات کودکان دختر و پسر متفاوت است. گاهی اوقات، دختران بزرگسال نسبت به برادران خود آزادی عمل و تصمیمگیری بسیار کمتری دارند. ترس والدین برای دختران بیشتر مربوط به دوستیابی، رابطهی جنسی قبل از ازدواج و انتخاب سبک و روش زندگی است.
هنگامی که دختر خانوادهی مهاجری میخواهد همانند همسن و سالهایش در بیرون از خانه لباس بپوشد یا قراری داشته باشد، برایش دشوار است. “تصمیمگیری در مورد انتخاب دوست، ازدواج، تحصیلات یا انتخاب شغل معمولاً تصمیمی فردی محسوب میشود”. اما در بسیاری از خانوادههای مهاجر، این تصمیمات توسط خانواده گرفته میشود. این تصمیمات موجب میشود بسیاری از دختران نوجوان زندگی دوگانهای داشته باشند. آنها روابطشان را مخفی نگاه میدارند و لباسهایشان را دور از چشم خانواده در مدرسه عوض میکنند. بسیاری از نوجوانان به دلیل فشارهای دوستان و نیز والدینشان دچار افسردگی و دیگر بیماریهای روحی میشوند. برای دختری به نام رونیا عرب، که مسلمانی عراقی است، این زندگی دوگانه فوقالعاده دشوار است. والدین او لباسهایی را که میپوشد دوست ندارند. او میگوید: “والدینم میخواهند که من مثل آنها باشم اما من چیزی از فرهنگ آنها نمیدانم.” ونیا در ادمونتون به دنیا آمده و بزرگ شده است. او تنها با شیوهی زندگیها کاناداییها آشناست. او میگوید: ” از نظر آنها من واقعا دختر بدی هستم چون از سنت و شیوهی زندگی عراقیها پیروی نمیکنم، اما از نظر کاناداییها من دختر خیلی خوبی هستم.”
در ضمن پسران و دختران خانوادههای مهاجر مشکلات خود را دارند. برای آنها فشارهای دستیابی به موفقیت تحصیلی و نیز انتظارات فرهنگی و مذهبی بسیار بیشتر از روابط جنسی قبل از ازدواج یا بارداری است. اگر نتوانند به این انتظارات متعالی دست یابند، ممکن است به گزینههای دیگری رو بیاورند و بخواهند برای اغنای خود به گروههای گانگستری بپیوندند.
والدین پارتا تاپاریا نمیتوانستند بپذیرند که وی علاقهای به هندوئیسم نداشت. هنگامی که والدین پارتا از هندوستان به ایالات متحده مهاجرت کردند، وی ۵ سال داشت. هنگام بزرگ شدن، مدام دین هندوئیسم را به او تعلیم میدادند اما وقتی مرد جوانی شد و به کالج رفت، دیدگاهش نسبت به مذهبش تغییر کرد. هنگامی که والدینش در مورد مذهبش از او سؤال میکردند، پاسخ دادن برایش بسیار دشوار بود. ایمان والدینش هیچگاه از بین نرفته بود و آنها این موضوع را توهینی به فرهنگ خود تلقی میکردند. پارتا میگوید: “والدین من نمیتوانند تصور کنند من به هندوئیسم اعتقادی ندارم زیرا ریشهی این مذهب از زمان تولدشان با آنها بوده است.”
دوگانگی فرهنگی برای کودکانی که والدینشان مهاجر بودهاند، واقعیتی اجتناب ناپذیر است. تضاد فرهنگی موجب میشود که نتوانند در نهایت با یکی از این دو فرهنگ ارتباط برقرار کنند. اغلب اوقات والدین مهاجری که به کانادا میآیند در فرهنگی سنتی بزرگ شدهاند. به عنوان مثال، در بسیاری از فرهنگها مرسوم است که کودکان تا قبل از ازدواج به همراه والدینشان زندگی کنند. اما در کانادا، مرسوم این است که کودکان به دنبال استقلال و آزادی هستند. از این رو، اگر خانوادهای دارای امکانات مالی باشد، فرزندان تمایل دارند قبل از ازدواج خانه را ترک کنند و مستقل زندگی کنند. درک این موضوع برای والدین مهاجر بسیار دشوار و ثقیل است. ممکن است آنها این خواست فرزندشان را نوعی عصیان تلقی کنند نه نشانهای از استقلال خواهی آنها. و نیز ممکن است این خواست را نشانهای از نافرمانی و عدم قدردانی از خانوادهی خود به حساب آورند.
والدین مهاجر در سرزمین مادریشان به دنیا آمدهاند و با اخلاقیات و ارزشهای بسیار خاصی پرورش یافتهاند. برای آنها چنین سنتهایی تنها راه و روش زندگی است زیرا هیچ چیز دیگری را تجربه نکردهاند. از این رو، پذیرفتن این موضوع که کودکانشان برخی از فرهنگهای کانادایی را به جا میآورند بسیار دشوار است زیرا به آنها عادت ندارند. بسیاری از موضوعاتی که از نظر اجتماعی در کانادا پذیرفته شدهاند ممکن است از نظر فرهنگهای دیگر بسیار نگران کننده باشند.
در تحقیقی که توسط دکتر وپاپو تایسکا از ۱۶ نوجوان ایرانی-کانادایی به عمل آمد، تقریباً تمام آنها اظهار داشتند که بیشتر والدین آنها مایل بودند در شیوههای فرزندپروریشان تغییراتی به وجود آورند و در این راستا سبک زندگی کانادایی را بپذیرند که منجر میشود نوجوانان نسبت به تلاشهای والدینشان قدرشناس و ممنون باشند.
مطالعات ثابت میکنند ” والدینی که خود را وفق میدهند و از راهکارهایی استفاده میکنند که خطر درگیری با فرزندانشان را کمتر میکند، این فرصت را به دست میآورند که تأثیر بیشتری بر زندگی فرزندانشان داشته باشند تا والدینی که صرفاً راهکارهای کنترلی را به کار میگیرند.” هر چند ممکن است والدین مهاجر و فرزندانشان همه چیز را به چشم نبینند اما این شکافهای نسلی میتوانند تجربهای آموزنده برای هر دو طرف باشند. با دیدگاهی مثبت به این مقوله، فرزندان مهاجر نسل دوم که خارج از موطن والدینشان بزرگ میشوند، فرصت مییابند از سنتهای خود آگاه شوند و از هر دوی این دنیاهای متفاوت، بیشترین منفعت را نصیب خود سازند: تجربهی روش زندگی کانادایی به همراه آموختن فرهنگ والدین و مکانی که در آن بزرگ شدهاند. مهاجرت به محیطی کاملاً جدید و ناآشنا، هرگز کار آسانی نیست. اما مهمتری نکتهای که باید در نظر داشت این است که هم والدین و هم فرزندان باید یک دیگر را درک کنند و نکات مثبت هر دو فرهنگ را با آغوشی باز پذیرا باش
شب هندوانه، شاهنامه و اهورامزدا
هرچند که گرفتاری های روزمره و زندگى ماشينى انسان ها را كمى از هم دور كرده و موجب ایجاد فاصله میان مردم با برخى از سنت هاى گذشته شده، اما هنوز هم جلوه هايى از آيين هاى ایرانِ باستان كه صفا و صميميت و با هم بودن را ترويج مي كند در ميان ما وجود دارد.
شب يلدا، كه شب زادروز ایزدمهر یا میترا مى باشد، يكى از اين مناسبات است كه همه ايرانيان آنرا شب جشن، شادی و دور هم نشینی میدانند.
تولد دوباره خورشید از اعماق تاریکیِ طولانی ترین شب سال، از کودکی تا به امروز، یاد آور شبی زیبا و دوست داشتنی بوده که در آن همه خانواده در كنار يكديگر به خاطره گفتن، فال حافظ گرفتن و شاهنامه خوانی مشغولند. هندوانه و انار به همراه سفره اى پر از خوراكى هاى رنگارنگ، و داستان هاى شنيدنى پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هاى مهربان، پای ثابت اين مراسم باستانى هستند. داستان هايى زيبا و آموزنده، با سرانجامى مشابه به همين بلند ترين شب سال:
شكست تاريكى و بدى، و پيروزى روشنايى و خوبى….
شب یلدا كه به آن «شب چله» هم می گویند از جمله جشن هاى كيش مهر پرستى در ايران باستان است كه پارسيان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر شده و تابش نور ایزدی بيشتر خواهد شد، آخر پاییز و اول زمستان را شب «زایش مهر» (زایش خورشید) میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند. آنها بر این باور بودند که در این شب فرشته بدی ها (اهریمن) با فرشته خوبی ها مى جنگد و در این نبرد طولانی فرشته خوبی ها، اهریمن را شکست مى دهد. بنابراين، نیاکان ما شب یلدا را به صِرف بلندترین شب سال جشن
نمى گرفتند، بلکه سبب اصلى این شب زنده داری، جدال نور با تاریکی، پيروزى آن، و زايش دوباره مهر بوده است.
آنها زمستان را با توجه به سردی هوا به دو چله تقسیم میکردند که به آن «چله بزرگ» و «چله کوچک» میگفتند. چله بزرگ از اول دی تا دهم بهمن و چله كوچك از دهم بهمن تا آخر بهمن بوده است.
ويتامين هاى زندگى در شب يلدا
بعضى ها معتقدند دليل انتخاب ميوه هاى جشن شب يلدا مانند هندوانه، انار، سیب، خرمالو و پرتقال، تشابه رنگی آنها به طلوع و غروب خورشید مى باشد. بعضى ميگويند اين ميوه ها با رنگ سرخشان نمایندگانی از خورشیدند در دل تاریكی شب. از طرف ديگر، میوه هاى مخصوص شب چله اغلب دانه های زیادی دارند كه بعضى آنرا سمبل برکت و فراوانی میدانند. نكته جالب اينست كه در بسیاری از آیین ها و رسوم كهن ایرانی رمز و رازها، پندها و كلیدهایی نهفته است كه درصورت شناخت و درك آنها، می توانیم تجربیات تاریخی مثبت نیاكانمان را آموخته، در زندگى به كار برده، و برای ایرانیان آینده به یادگار بگذاریم.
میوهاى شب يلدا نيز هریک بار معنایی نمادینى دارند. هندوانه همچون خورشید سرخ، یادآور حرارت آفتاب و گرماى تابستان است. باور قدیمیان بر این بوده که اگر مقداری هندوانه در شب یلدا بخورید، در زمستان بيمارى سراغتان را نخواهد گرفت و این باور، با خواص هندوانه که سرشار از ویتامین های A و B و C است، مطابقت دارد.
انار، صندوقچه دانه های سرخ و نماد زایش و شادى و فراوانى است. انار سرشار از ویتامین C است که سبب تقويت سيستم ايمنى بدن و تصفیه شدن خون مى گردد و همچنين سرشار از آهن است كه موجب افزايش انرژى و خون سازى در بدن
مى شود. تصفیه خون مانند زندگی یا زایش دوباره انسان است، و شايد به همين علت ايرانيان پيشين، اين صندوقچه ياقوت هاى سرخ را نماد زایش و شادی میدانستند.
علاوه بر خوراكى هاى دلپذير و مفيد شب يلدا، دور هم بودن نيز موجب افزایش صمیمیت و محبت و در نتیجه ایجاد یک حس و حال مثبت در روح و روان انسان می شود. همين صفا و صميميت و دوستى بهترين ويتامين روح براى ماست. پس شب یلدا تنها طولانی ترین شب سال نيست، بلکه می توان از آن به عنوان یک شب مهربان با خواص روحی و تغذیه ای فراوان هم نام ببریم.
يلدا، پيوند میترائیسم و مسیحیت
يكى از نكات بسيار جالب، شباهت های جشن کریسمس با شب يلدا است. مورخان میگویند كريسمس گرچه متعلق به مسیحیان است اما در اصل از ایران باستان و آیین مهر (میترائیسم) گرفته شده و به همین دلیل، با شب یلدای ایرانی اشتراکات فراوان دارد. زمان کریسمس میان شاخه های مختلف مسیحیت متفاوت است، ولى نكته جالب اينجاست كه همگی به سالروز تولد «مهر» (میترا)، كه خدای پاکی در ايران باستان بوده، نزدیکند. مسيحيان پيشين، شب يلدا را با ميلاد مسيح تطبيق مى كردند. جشن ميلاد مسيح كه در بعضى فرقه هاى مسيحيت ٢٥ دسامبر تثبيت شده، طبق تحقيق، در اصل جشن ظهور ميترا بوده است كه مسيحيان در قرن چهارم ميلادى آن را روز تولد عيسى قرار دادند. گفته مى شود كه در آن زمان، بر اثر اشتباهى كه در محاسبه كبيسه ها رخ داد، روز ٢٥ دسامبر را (به جاى روز ٢١ دسامبر) روز تولد ميترا دانستند و تولد عيسى مسيح را نيز در همين روز قرار دادند.
لازم به ذكر است كه در روم باستان و همزمان با ترویج مسیحیت، پرستش « ناتاليس اینوکتوس» (خورشید شکست ناپذیر) بسیار شایع بوده و رومیان ميلاد او را در زمان انقلاب زمستانی (همزمان با جشن يلدا) جشن میگرفتند.
يلداهاى رنگارنگ سرزمين مان ايران
از آنجا که یلدا از آیین های سنتی و کهن ایران است همه ایرانیان آن را جشن
مي گيرند، مراسم شب یلدا تقریبا در همه جای ایران به یک شکل برگزار می شود، اما در بعضی نقاط آدابی متفاوت وجود دارد كه در زير با برخى از آنها آشنا مى شويم:
• قزوين
بزرگان قزوینی بر این باورند که آوردن میوه های سرخ رنگ و خشک شده که به «شب چره» معروف است، خوش يمن و مایه برکت و فراوانی در سال بعد است. در اين استان، مادربزرگ ها باید شب چره را بیاورند و وقتی دیر کنند، کوچکترها باهم اين شعر را مى خوانند تا مادر بزرگ با شنيدن آن در آوردن شب چره عجله كند: هر كه نياره شب چره، انبارش موش بچره مادر بزرگ هاى قزوينى باور جالبی داشتند که اگر ننه سرما در این شب گریه کند از آسمان باران، و اگر گردنبند مرواریدش پاره شود، تگرگ و اگر پنبه های لحاف را بیرون بریزد، برف می بارد.
• استان آذربایجان (شرقی و غربی)
در خطه آذربایجان رسم بر این بوده که در این شب خوانچه هاى تزیین شده و زيبايى را كه در آن تنقلات و میوه های شب یلدا و پارچه و هدیه ای از طرف داماد براى عروس هست، به خانه تازه عروس یا نامزد خانواده بفرستند.
اهالی تبریز نيز اعتقاد جالبی داشتند. آنها پوست میوه هاى خورده شده در شب یلدا را در آب روان ریخته و این عمل را خوش یمن می دانستند. تا پايان چله كوچك خانه تكانى نميكردند، چون معتقد بودند در طول دو چله نباید خانه تکانی کرد چون چله آن ها را نفرین می کند.
• خراسان جنوبی
در شهرهای خراسان خواندن شاهنامه فردوسی در این شب مرسوم بوده است. یکی از مراسم مخصوص شب یلدا در استان خراسان جنوبی برگزاری مراسم «کف زدن» است. در این مراسم ریشه گیاهی به نام «چوبک» را در آب خیسانده و پس از چند بار جوشاندن، در ظرف بزرگ سفالی به نام «تغار» میریزند. مردان و جوانان فامیل با دسته ای از چوب های درخت انار اين مایع را آنقدر هم می زنند تا كف كند. سپس کف آماده شده را با شیره شکر مخلوط كرده و اين مخلوط را پس از تزیین شدن با مغز گردو و پسته برای پذیرایی از مهمانان استفاده مى كردند. در این میان، جوانان قبل از شیرین کردن کف ها با پرتاب آن به سوی همدیگر و مالیدن کف به سر و صورت یکدیگر به شادی و نشاط مراسم میافزودند.
• اصفهان
به باور اصفهانی های قدیم، زمستان به دو بخش “چله” و “چله کوچیکه” تقسیم می شده. البته آیین برگزاری شب چله در اصفهان به دو نام «چله زری» (ماده) و «عمو چله» (نر) تقسیم می شده. خانواده های اصفهانی با پهن کردن سفره مخصوصى به نام «سفره شب چله» ، این شب را گرامی میداشتند. از دیگر بخشهای این آیین در اصفهان قدیم پهن کردن تمام لباسها و رخت خوابها در هوای آزاد، در مقابل خورشید، با هدف خوش آمدگویی به «عمو چله» و «چله زری» بوده است.
• استان همدان
همدانی ها در شب چله فالی می گرفتند با نام فال سوزن كه از جمله آئین های سنتی این شب است، و حتى به عنوان يكى از مراسم ملى هم به ثبت رسیده است. این مراسم به گونه ای بوده که یک تکه پارچه تازه و آب ندیده میآورند و یک خانم مسن که شعر از حفظ داشت، پياپى شعر می خواند و دختر بچه کوچکی همزمان به پارچه سوزن می زد. حاضران مجلس پیش از خوانده شدن هر شعر و با هر بار سوزن زدن در دل نیتی می کردند و شعر خوانده شده را پاسخی برای نیت خود می دانستند. زنان همدانی معتقد بودند که هر سوزنی که به آن پارچه توسط دختر بچه زده می شد، در واقع مهر تاییدی برای برآورده شدن آرزوهای آنان بوده.
• شيراز
شیرازی ها باور داشتند که در شب یلدا آدمى مى تواند مزاجش را تغيير دهد. به همين جهت معتقد بودند آنها که گرم مزاج هستند، با خوردن خنكى ها (مانند هندوانه و مركبات) مى توانند طبعشان را برگردانند و سرد مزاج شوند و آنها كه سرد مزاج هستند مى توانند با خوردن گرمى ها (مانند خرما، رنگینک، و ارده شیره)، مزاجشان را به گرمى ببرند.
در شیراز سفره شب يلدا همچون سفره نوروز رنگین است و حافظ خوانی جزو جدانشدنی مراسم این شب برای شیرازی هاست.
گفتنى ها در مورد اين شب باستانى تمامى ندارد. جداى از فلسفه اين شب و پيامى كه در مراسم اين شب نهفته است مى توان خلاصه كرد كه یلدا شبی برای با هم بودن است …. برای آنکه یاد بگیریم می توانیم با خانه ای گرم از محبت حتى به استقبال سرمای زمستان كانادايى برویم …. می توانیم در کنار هم خاطرات خوشی بسازيم و گرماى دوستى و در كنار يكديگر بودن را در روزهای باقیمانده زمستان سرد، جارى كنيم.
یلدا می آید تا به ما ثابت کند كه حتى هنوز، در دل سرماى زمستان كانادا، و در روزگار آهن و تكنولوژى، چراغ عشق همواره در میان قلبهایمان فروزان است و دست دوستى و مهر است كه هنوز دستهایمان را گرم نگاه می دارد.
پس چه خوب است كه ضیافت شب یلدا را با همان آداب و رسوم زيباى ايرانى، در كنار خانواده و يا ديگر افرادى كه حقيقتاً دوستشان داريم، با سادگى و عشق برگزار كنيم…
در روزگارى كه ديد و بازديد هاى با صفاى گذشته، جايشان را به دوستى هاى مجازى داده اند، دمى را كنار رفيقى همدل بودن و شبى را در فضاى حقيقى مهر و دوستى سپرى كردن، گرمابخش دل و روح و جان و روانمان خواهد بود.
بياييد در كنار همدلانمان انار محبت دانه كنيم و سرخى عشق و عاطفه را نثار کاسه هاى لبریز از شوقمان نماييم… و به ياد آوريم شب مهربانى را كه داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکانه مان اوج مى گرفتند و يك دنيا شور و شوق را در وجودمان به حركت مى انداختند ….
يلدا مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى سرمشق خوبى هایمان بوده، و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان خاك مى خورد …. یلدا بهانه ايست برای دور هم بودن و تمرين مهر ورزى… چرا كه با هم بودن، به هم عشق ورزيدن، و داد و ستد مهر و دوستى، بنياد خوشبختى و اساس زندگى سعادتمندانه است.
پيام يلدا را دريابيم و بدانيم که زندگی آن قدر کوتاه است که حتى یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت…
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقى همه بیحاصلی و بیخبرى بود
حافظ
Join the Conversation