حال و هوای عجیب غریبی داشتم بعد از پنج سال که با کمک دوست، آشنا و فامیل من و همسرم درخواست مهاجرت به کانادا داده بودیم، وکیل به ما زنگ زد که پرونده شما بدون مصاحبه قبول شده است و من که کلی شوک شده بودم، نمی دونستم که اصلا کارم درسته یانه!!! انگار تازه دلم می خواست که بزنم زیر همه چیز و کلا از مهاجرت طفره برم! ولی متاسفانه راه به جایی نبرد و بعد از یک هفته اشک و اه ازتک تک عزیزانم جدا شدم و بدنبال سرنوشتم راهی کانادا شدم.
چند وقتی طول کشید که از آن حال هوا درآمدم وتازه اطرافم را شناختم همه جا برایم متفاوت بود. همسرم هم، که از شب تا صبح بیدار بود صبح تازه میخوابید، همه چیز من را نگران می کرد، از همه چیز می ترسیدم، بالاخره تصمیم گرفتم که هر جور شده است، برنامهای برای خودم پیدا کنم از این و آن سوال میکردم و هرکسی یک نظری میداد من هم که کلاً از قانون بیخبر بودم، هر چی همه میگفتند قبول میکردم. با هر سختی که بود از کلاس زبان شروع کردم و فکر کردم بهترین راه است که به جامعه جدید عادت کنم.
درکلاس انگلیسی با دختری هم زبان آشنا شدم که خیلی باسختی وارد کانادا شده بود ولی از نظر من خیلی اطلاعات داشت. من هم اگر موردی بود، از اوکمک میگرفتم، تااینکه یک روز آمد به من گفت:” من میخواهم تو را با خود جاییکه میتوانند خیلی ازتو حمایت کنند و به تو و همسرت حتی شاید کار بدهند، ببرم “. من هم خیلی خوشحال شدم، و تصمیم به رفتن با آن دوست گرفتم، هرچی شوهرم پرسید: کجاست و کجا نیست من در جواب گفتم: نگران نباش. چند روز بعدش راه افتادیم و رفتیم به یک ساختمان بلند دانتان رسیدیم.
همه چیز برای من جدید و متفاوت بود. بالاخره به دفتر مربوطه رسیدیم و بعد از چند دقیقه ما را به داخل دفتر صدا کردند، من روی تابلو دم درب را خواندم که نوشته بود: Victim Services من این کلمه را بلد نبودم ولی ته دلم فکر کردم اینجا چرا هیچ توضیحی راجع به کار و شغل و تمام سوالهای که مربوط به خواسته من بود ننوشته است، با خودم فکر کردم خوب حتما من بلد نیستم شاید این کلمه به این موضوع ربط داره البته خوب بگویم که اون موقع هم همه اطلاعات اینقدر در دسترس نبود و همیشه نمیشد از فرهنگ لغات کلمهها را پیدا کنی …
صدای آقای ایرانی یک دفعه من را از آن همه فکری که به سرم هجوم آورده بود به خودم آورد …. بعد از یک سلام واحوال پرسی یک دفعه پرسید خوب شما چطور مورد آزار قرار گرفتید برای من توضیح بدهید دنیا دور سرم چرخید گفتم: چی من؟؟؟ ببخشید من متوجه نمیشوم ممکن است برایم توضیح بدهید؟
گفت: آیا شوهرت تو را مورد آزار قرار می دهد ، گفتم: چطور مگه؟؟ آیا این ربطی به پیدا کردن کار دارد گفت: حالا شما سوالات من رو جواب بدهید من همه موارد را در آخر به شما توضیح می دهم … منهم یک سری از اطلاعاتم دادم یک دفعه تلفنم زنگ زد من جواب ندادم بعد دوباره از یک دوستم که اونجا بود بالافاصله تکست آمد که کجایی؟؟؟؟من هم با نهایت اعتماد به نفس زدم Victim Services… این تکست را فرستادم، و دوستم همینطورپشت سر هم به من زنگ زد، من تلفن رو قطع میکردم و او دوباره میگرفت آنقدر سماجت کرد، که من از اتاق آمدم بیرون با عصبانیت گفتم: خوب من دریک جلسه بودم، چرا اینقدر زنگ میزنی؟ یک دفعه با عصبانیت گفت: میدونی کجا رفتی گفتم: خوب اسمش رو برای تو فرستادم برای کار رفتم ….
یکدفعه گفت: اونجا برای کسانیکه قربانی خشونت خانگی و یا حتی در کشورش قرار گرفته اند، پرونده درست میکنند و به آنها کمک میکند …در یک لحظه چشمم سیاهی رفت و با عجله رفتم مدارکم را گرفتم و گریهکنان از ساختمان بیرون رفتم و داخل خیابان میدویدم که هر چه بیشتر از اونجا دور شوم.
فقط در تمامی لحظههایی که اشک میریختم و میدویدم به این موضوع فکر میکردم که ندانستن زبان و قوانین، من را درچه بحرانی قرار داد چون اگر دوستم تماس نمیگرفت، با ارائه مدارک به دردسر عظیمی میافتادم، همانجا با خود عهد کردم که در وهله اول زبان و در مرحله دوم قواید و قوانین را در حد نیاز اولیه کسب کنم و بدانم که کجا میروم و آن سازمان چه فعالیتی انجام میدهد، چون به همین سادگی گاهی ناآگاهانه در چالشهای قانونی قرار میگیریم.
“ناگهان چه زود دیرمیشود”
Join the Conversation