شاید الآن در مطب دکتر منتظر نوبت هستید و همین طور که هر از گاهی به در اتاق دکتر و عکسهای این مجله نگاه میکنید، یه صدایی در ذهنتان میگوید «این مریضه چقدر لفتش میده، بیا بیرون دیگه…». شاید هم در منزل روی مبل ولو شدید و در کمال بیحوصلگی این مجله را ورق میزنید و به تبلیغاتش چنان با دقت نگاه میکنید که انگار قرار است ناگهان معجزهای بشود و معنای زندگی خود را در آنها پیدا کنید. اگر هم جزو آن دسته از افراد هستید که به هر دلیلی دارید این نوشتهها را میخوانید و یا جزو آن دسته از افرادی هستید که میل به تغییر و تحول در زندگی، خودسازی و خودشناسی دارند، به جرات میتونم بگم که با دقت خواندن و انجام تمرینات این مقاله، از مهمترین کارهایی است که میتوانید برای خودتان انجام دهید.
اکثر ما به نوعی به دنبال تغییر در خود هستیم. بعضیها میخواهند حال بهتری داشته باشند، کمتر عصبانی شوند، چاق یا لاغر شوند، ورزش کنند، از تنهایی نترسند، تنبلی نکنند، روابط رضایت بخشتری داشته باشند، در جمع مضطرب نشوند و هزاران هزار خواسته دیگر برای تغییر دارند. اما هر کس که تا بهحال تصمیم گرفته تغییری در خود ایجاد کند، میداند که گفتن راحتتر از عمل کردن است. تغییر در واقع یعنی اینکه ما حاضر بشویم یک سری عادات، رفتارها و باورهای خود را رها و قربانی خواستهای دیگر کنیم. عادات و باورهایی که مدتهاست تبدیل به فضای امن ما شدهاند، به آنها دل بستیم و جدا شدن از آنها برایمان میتواند مانند مرگ، ترسناک باشد. مرگ ترسناک است و لطفاً جزو اشخاصی نباشید که تظاهر میکنند که از مرگ نمیترسند. از مرگ نترسیدن یعنی همواره حال خوب داشتن، از زندگی نترسیدن، آمادگی برای هر نوع تغییر و رها کردن هر گونه وابستگی. آیا اینطور هستید؟
بدن
بدن شما میخواهد زنده باشد و حس کند. اکثر ما ارتباط خود را با بدنمان از دست دادیم. به بدن خود توجه لازم را نمیکنیم، دوستش نداریم، بهش احترام نمیگذاریم، مخفیش میکنیم، از آن انتقاد میکنیم و کاملاً در ذهنمان زندگی میکنیم. انگار که فقط از یک سر، تشکیل شدهایم. از مهمترین قدمها در مسیر خودسازی و خودشناسی عشق ورزیدن به خود است و عشق ورزیدن به خود از بدن شروع میشود. اگر تمام عمرتان روانکاوی بروید و مراقبه کنید ولی به بدنتان عشق نورزید، پیشرفت نخواهید کرد و همچنین اگر به خودمان احترام نگذاریم، خودمان را دوست نداشته باشیم، برای سلامت خود تلاش نکنیم، چه انتظاری از دیگران میتوانیم داشته باشیم؟ فکر میکنید بقیه به شما احترام میگذارند؟ قطعاً بعد از مدتی کوتاه، خیر.
فکر نکنید که اگر الآن تصمیم بگیرید بدنتان را دوست داشته باشید و به خود احترام بگذارید، از فردا همه چیز خوب و خوش میشود و برای همیشه عاشق و شیفته خود خواهید شد. نه، اول باید روش حس کردن بدن خود را بیاموزید، حیات را در بدنتان احساس کنید، بودنتان را در این دنیای مادی از طریق بدن تجربه کنید، رفت و آمد هوا را در ریههای خود احساس کنید و بدانید که زنده هستید و حق حیات دارید.
تمرین: دست راست خود را بدون حرکت روی پای خود بگذارید تا چند ثانیهای استراحت کند. حال بدون این که حرکتش دهید چشمانتان را ببندید و حسش کنید. آیا میتوانید دست راست خود را حس کنید؟ از خود بپرسید چگونه حسش میکنید؟ چه حسی در دست خود احساس میکنید که متوجه میشوید، دست دارید؟ حال تلاش کنید تمامی بدن خود را حس کنید و توجه خود را برای یک دقیقه، به بدنتان متمرکز کنید. حیات و زندگی را در خود احساس کنید و به خودتان چند بار بگویید که «من زنده هستم». چشمانتان را باز کنید.
تمرینی در یوگا وجود دارد بنام شاواسانا که انجام آن میتواند به شما در حس کردن بدنتان بسیار کمک کند. در اینترنت روش انجام این تکنیک را به راحتی میتوانید پیدا کنید.
شناخت احساسات از طریق بدن
بدون توجه و حس کردن بدن، تغییر امکان پذیر نیست. ما از طریق بدنمان است که در این دنیا ماهیت پیدا میکنیم و بودنمان معنی پیدا میکند. اگر بدن نداشته باشیم یعنی مردهایم. درک ما از دنیا از طریق بدن است، فکر کردن، حرکت کردن، حرف زدن، ارتباط برقرار کردن، غذا خوردن، لذت بردن، همه و همه از طریق بدن اتفاق میافتد. حتی تجربیات و حالات سرخوشی عرفانی نیز از طریق بدن تجربه میشود. تمامی احساسات ما نیز از طریق بدن تجربه میشود. برای مثال، اگر اضطراب پیدا میکنید، در واقع یعنی تغییراتی مانند تپش قلب، نفس تنگی، بیحس شدن دست و پا و از این قبیل حالات در بدنتان اتفاق میافتد که اسم آن را اضطراب میگذارید. یادتان باشد، هر چقدر ذهن شما پیچیده است، ولی بدن آنچه هست را رک و راست به شما نشان میدهد. پس شما هم به بدنتان گوش دهید.
تمرین: توجه خود را روی بدنتان بیاورید. آن را حس کنید. از خود بپرسید چه حسی دارید؟ سعی کنید برای این حس در بدنتان یک اسمی پیدا کنید. از کلماتی مانند «خوبم» یا «خوب نیستم» استفاده نکنید. «خوبم» با «خوب نیستم» حس نیست. دقیق باشید. حال از خود بپرسید از کجا میفهمید این حس را دارید؟ چه اتفاقی در بدنتان میافتد که چنین نامی را برایش انتخاب کردید؟
حال برای مثال، آخرین باری که عصبانی شدید را بیاد بیاورید. از خود بپرسید در هنگام عصبانیت چه تغییراتی در بدنتان اتفاق افتاد؟ از کجا میدانستید که عصبانی هستید؟ چهجوری عصبانیت را در بدن خود تجربه کردید؟ همینکار را با حسهای دیگر مانند ترس، غم، شادی و غیره بکنید.
مهیار محمدزاده
کارشناس ارشد روانکاوی
Join the Conversation